آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

عذرخواهی از دخترم

سلام زندگی مامان مامانی رو ببخش واسه تاخیری که داشتم یه وقت فکرنکنی مامان یادش رفته بوده ها خیلی سرم شلوغ بوداین چندوقت درضمن شماعسله مامان هم وقتی واسه آپ کردن وبلاگ نمیذاشتی با گریه های شبانه ولی مامانی عااااااااااااشقته مامانی با دست پر اومده اصلا نمیدونم ازکجا شروع کنم اول مامانی رو ببخش تا بریم سر اصل مطلب. ...
20 مرداد 1391

تاخیر....

سلام به همه ی دوست های خوبم که لطف داشتید وبه سرمیزدید انقدر خبردارم که نمیدونم ازکجابنویسم علت تاخیرگرفتاری  کار و شیطونی آمیتیس خانوم و نداشتن  اینترنت اگه خدا بخواد از هفته ی بهد دیگه به روز میشه وبلاگ دخملم الانم سرکارم دخملم نمیتونم زیاد بنویسم . زودی برمیگردم ......
3 مرداد 1391

اولین روز کاری بعد6ماه

سلام دخمل مامانی عسلم امروزشما5ماه و26روزته  دخترم مامانی یک هفته پیش بر گشت سر کار کار خیلی خوبه ولی دلم واست تنگ می شه .ار 7 صبح تا 5 عصر پیش عزیز جونی با وجود اذیتهایی که می کنی عزیزجون انقدر دوستت داره که با جونو دل نگهت می داره .دست عزیز جون درد نکنه.اولین روز کاری بردمت شرکت (پارس انلاین) یعنی خاله ندا اوردتت همکارام و دوستام حسابی ازت استقبال کردن تو هم کلی دلبری کردی.انقدر شیتونی می کردی با زحمت ازت عکس گرفتم.خاله های مهربونم یه عالمه ازت عکس گرفتند.   ...
26 خرداد 1391

چهل روز گذشت

سلام دخترنازم  دیروز عزیزجون ازخانه   خدابرگشت  فردا روزپدر وتولدحضرت علی و چهلمین روز درگذشت باباجونمه  روز پدر رو به همه ی باباهای دنیاتبریک میگم به خصوص بابای عزیزم  خیلی دلم برات تنگ شده باباجون  خیلی احساس تنهایی میکنم الان خونه ی بابای جمشیدم هدیه ی روز پدرآوردیم باباجونم کاش بودی  فقط میتونم یه گل یه زیبایی حمدوسوره بهت هدیه بدم. روزت مبارک باباجونم
14 خرداد 1391

عکس

سلام ببخشیدوقت زیادی ندارم آخه خونه ی مامان بزرگیم ودارم ازاینترنت عمواحداستفاده میکنم مال خودمون قطع شده دخملی 3روزه حسابی سرماخورده کلابیداره نق میزنه آخه عسلم نمیتونه خوب نفس بکشه دلم واسه مامانم و بابام خیلی تنگ شده دخملی حسابی گریه کرد امروز منم دلی سیرگریه کردم البته دل خودمم پر بود اومدم خونه ی مامان بزرگ دخملم عموها ومامان بزرگ باعث شدن نفس بگیرم دستشون دردنکنه   ...
8 خرداد 1391

4و5ماهگی باتاخیر

یه زندگی برمیگردم خداجونم ازت ممنونم به خاطرصبرو ایمانی که بهم میدی دارم سعی میکنم دوباره به زندگیم برگردم دخترقشنگم توی اولین فرصتی که بتونی زندگی رودرک کنی اول ازرفتن برات میگم ازمرگ که بعدازرفتن من وبابا نشکنی بابا جونم همیشه حقیفت روبهم میگفت ازنبودن ولی من باورنمیکردم این وجودپرازعشق مرام علم وآگاهی به این زودی بره. آمیتیسم واکسن4ماهگیت خیلی خوب بودیکم غرغرمیکردی ولی تب نکردی قدت 63 البته الان که 5ماهه شدی قدت 64.5 وزن 6300 البته الان که 5ماهه شدی وزن 6500 دختر4ماهه ی من باکوچکترین حرکتی میخنده غلتت میخوره دستش زیرش گیرمیکنه نمیتونه دربیاره  آواز میخونه هرچی پیداکته مستفیم تودهنش میکنه فکرکنم میخواددندون دربیاره ...
1 خرداد 1391

پرواز ملکوتی پدرم...

  برای پدرم چه خوش خیال است    مرگ را میگویم    به خیالش که تورا ازمن دورکرده...                 نمیداند  جای تو امن است        اینجا       میان دلم....   نمیدونم چی بنویسم خسته ام از دنیای پوچ دلم گرفته کاش بودی وبغلت میکردم خدایا فشار روی قلبم نفس تنگی گریه هام فایده نداره باباجونم رفتی واسه همیشه.... من موندم و یاد تو..  17روزشدکه نیستی  بوسیدن هات  دف زدن هات نگاه هات کاش شب آخردلی سیر بغلت میکردم کاش بوست میکردم ای کاش سلام 91/2/5 صبح رفتم پارک وی مرفین وسرم خریدم خوشحال بودم دیگه دردهات...
1 خرداد 1391

برای پدرم مادرم وجمشیدم

پدرم بابای عزیزم  دلم اندازه تمام دنیابرات تنگ شده نمیتونم باورم کنم نیستی27روزه ندیدمت حتی توخواب وقتی تنهام گریه میکنم شایدسبک شم ولی نمیشه روز پدرنزدیک میشه ولی نیستی جیکارکنم برات باباجونم دوستت دارم مادرم مادرپرمعناترین کلمه ی دنیاست خوبی هاتونمیدونم چه جوری جبران کنم مامانی تنهاشدی ولی به خاطرما صبوری چقدردوست داشتی با بابا بری خونه ی خدا ولی بابا خودش رفت پیش خدا .مامانم دیشب رفت زیارت خونه ی خداتوی فرودگاه دلش گرفته بودولی فقط سکوت میکرد مامانی صحیح وسلامت برگردی.مامانی یابت تمام زحماتی که کشیدی ممنونم. جمشیدم عزیزم ازت ممنونم که ایتهمه کمکم کردی درکم کردی مریض شدن هام گریه هام بی تابی هام همه رو درک میکردی ودرکنارم بو...
1 خرداد 1391

قطره سحرآمیز(کولیک)

سلام زندگی مامان  عسلم یه خبرخوب دارم هم برای توهم واسه بقیه مامان هایی که نی نی شون از دل درد رنج میکشه همینطورکه درجریان هستید دخملی بنده از تولد تاحالا به صورت وحشتناک جیغ میزنه ومیپیچه به خودش توی این چندماه نه خودش خواب وخوراک داشته نه ما البته دکترهای مختلف گریپ میکسچرو گرایپ واتر وکولیک پد و استامینافون وتغییرمارک شیرخشک روامتحان کردن ولی نتیجه نداشت ازشمال که برگشتیم گریه هات تمومی نداشت توی دوران بارداری به خاطرنفخ معده قطره دایمتیکون میخوردم خودم سرخود4قطره دادم بهت  البته دردوران نوچوانی که نسخه پیچ داروخانه بودم میدونستم میشه به نی نی دادبه محض اینکه خوردی گلاب به روتون کارخرابی کردی و باچندتا حرکت بالا وپایی...
26 فروردين 1391

دومین مسافرت وشمال

گنجشک مامانی چندروزی بود خیلی دپ شده بودیم مثل افسرده ها4شنبه نوبت دکترداشتی  توراه برگشت که بودم بابایت زنگ زدگفت حاضربشیم باعمه  زیباوشوهرش وصباکوچولو بریم رامسر منم ازخداخواسته .دست خاله ندادردنکنه ماروبرددکترو برگردوندخونه خودش رفت خونه بابابزرگ.تا باروبندیل روبستیم شدساعت8 تا1ساعت اول ساکت بودی ولی بعدش بیدارشدی ودلی سیرگریه کردی فکرکنم ازینکه همش توبغلم بودی هم اذیت میشدی توی راه عمه اینا گفتن آمیتیس اینجوری خیلی اذیت میشه وحداقل3اعت دیگه راه داریم تا رامسر خلاصه همونجا چترمونو پهن کردیم وتومجتمع چلندر سوئت گرفتیم ولی انقدرگریه کردی وگریه کردی  منو وبابایت کلافه شده بودیم بدترازهمه سوئت بغلی اومدتذکرداد نی نی تون نمیذاره...
21 فروردين 1391