دومین مسافرت وشمال
گنجشک مامانی چندروزی بود خیلی دپ شده بودیم مثل افسرده ها4شنبه نوبت دکترداشتی توراه برگشت که بودم بابایت زنگ زدگفت حاضربشیم باعمه زیباوشوهرش وصباکوچولو بریم رامسر منم ازخداخواسته .دست خاله ندادردنکنه ماروبرددکترو برگردوندخونه خودش رفت خونه بابابزرگ.تا باروبندیل روبستیم شدساعت8 تا1ساعت اول ساکت بودی ولی بعدش بیدارشدی ودلی سیرگریه کردی فکرکنم ازینکه همش توبغلم بودی هم اذیت میشدی توی راه عمه اینا گفتن آمیتیس اینجوری خیلی اذیت میشه وحداقل3اعت دیگه راه داریم تا رامسر خلاصه همونجا چترمونو پهن کردیم وتومجتمع چلندر سوئت گرفتیم ولی انقدرگریه کردی وگریه کردی منو وبابایت کلافه شده بودیم بدترازهمه سوئت بغلی اومدتذکرداد نی نی تون نمیذاره بخوابیم بابابایت بردیمت بیرون تا3صبح چرخیدیم بهت شیرمیدادم تامارومیدیدی بیشترگریه میکردی آخرشم وقتی برگشیم رودست های عمه زیباخوابیدی اون بیچاره هاهم خیلی اذیت شدن مامانی خیلی اذیت میشدی ناچارفرداصبحش برگشتیم خونه توی جاده مجبورمیشدیم پیاده شدیم انقدرتکون تکونت بدیم تابخوابی ودوباره سواربشیم الهی مامان بمیره برات فقط دلم میخوادزود4ماهه بشی ودل دردت هات خوب بشه. الانم که دارم برات مینویسم تقریبا بعداز12ساعت بیداربودن خوابیدی.خیلی دوست داشتم بهت خوش بگذره ولی دل دردت نذاشت.
دخملی من شمال بعدازگریه مفصل
صبح که ازخواب بیدارمیشه
جورابش روگرفته ونمیده
نصفه شب وگریه های آمیتیس توخیابون
وقتی برگشتیم رودست های عمه زیبا خوابیدی فدای اون نازخوابیدنت بشم مامانی.
جمعه که برگشتیم خونه دخمله آپاچی من آماده حمام رفتن شدخداروشکرتاصبح بدون گریه خوابیدی.