آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

چکاب10 ماهگی

عسلم عشقم زندگی مامان این ماه انقدرگرفتاربودیم که دیرتررفتیم واسه چکاب خداروشکرهمه چی خوب بود وباید2ماه دیگه بریم. وزن    8650 قد    73 وضعیت وحرکات دخملم: کاملا اطرافیان رومیشناسی  معصومه جون(همکارمن)رووقتی میبینی ذوق میکنی وتوبغلش خوشحالی 4تا دندون داری 2تا بالاوپایین سرپا می ایستی وکوچولوکوچولو راه میری هنوز خبری از حرف زدن نیست همون قبلی ها(م م-دد-ب ب-نه-) بای بای- باشنیدن آهنگ نانای میکنی-غذایی رو دوست نداشته باشی با دستت پس میزنی توخیابون که راه میریم مدامم لپت رو میکشن یا میگن میشه یه دقیقه بغلش کنیم چپ وراست هم میگن یه چشم هایی داره واسش اسپنددودکنید. درنهایت شیطنتی که داری خیلی ...
13 آبان 1391

ضربه های فنی در1ماه اخیر

آمیتیس  مامان تا ازت غافل میشم یه بلایی سرخودت میاری البته این یکی تقصیرمن بودتازه از حمام اومده بودی وخونه سردبودشوفاژهاجواب نمیده بابایی قراره آخرهفته بخاری رووصل کنه جوراب کردم پاهات وشما لیز خوردی رو سرامیک الهی مامان بمیره برات دندونت رفت تولب بالات ویه عالمه خون اومد  یه باردیگه هم خوردی لبه ی پله یآشپزخانه ودوباره همینجوری شددیگه راه آشپزخانه رو بستم با میز وصندلی خودمم به زور ردمیشم. چندروزپیشم خونه ی عمه زیبات بودیم جلوی میزتلوزیون ایستاده بودی که یه دفعه به پشت افتادی زمیت صبا(دخترعمه ی آمیتیس)پرتت کردزمین خیلی دوستت داره ها ولی خوب 3سالشه  انقدر گریه کردی که اومدیم خونه مامان فدات به. اینم عکس عسلم بعدحمام عاش...
13 آبان 1391

درد دل آمیتیس با دوست های وبلاگیش

سلام دوست های خوبم من گله دارم از دست این مامان و بابای بد اولا که همش میگن من دختربدی هستم شیطونم جیغ جیغوام کوجولوتراز بقیه ام دوما که ازصبح تاشب منو میزارن پیش عزیزن جون ومیرن شب میان البته به من خیلی خوش میگذره ولی هی زنگ میزن به عزیزجونم میگن اگه آمیتیس خواست بخوابه نزاری هااااااا اونوقت شب نمیخوابه. سوما که وقتی ازسرکارمیان انقدرمحکم بوسم میکنن که گریه ام درمیادبدشم این مامان سحر میره توآشپزخانه وراه منم با میزوصندلی هامیبنده که نرم پیشش تازه همش با باباجمشید میگن کاش آمیتیس زود بخوابه امروز توشرکت چرت میزدم و از این حرفها چهارما که تا میام به یه چیزی دست بزنم یدفعه یکی یه پای منومیگیری میکشه سرجام پنجما که خوب دوست...
13 آبان 1391

سالگردازدواج من وبابایت وتولدآجی نیوشا

دخملی مامان  امسال  باسالهای قبل فرق داشت باورم نمیشه انقدرزود5سال گذشت عسلم21مهرسالگردعروسی مابودولی جون دقیقا همون روز عروسی دعوت بودیم حتی وقت نشدبهم کادوهامون روبدیم 24 مهرم تولدنیوشا(دخترخاله آمیتیس)بودکه همه چی باهم شد نیوشا میخواست بره آتلیه بندازه ولی ازاونجایی که عاشقه شماست باکلی گریه که بایدتوهم باهاش باشی رفت واسه عکس های  تولدحاضرشدحتما میزارم تو وبلاگت.توهم خیلی نیوشارودوست داری.مامانی جای بابابزرگ(بابای من)خیلی خالی بودنمیدونم چراولی بعدرفتن بابام دیگه مثل قبل حال وحوصله ندارم دیگه باچیزی خوشحال نمیشم مثل قبل خیلی دوستت دارم باباجونم. همسرعزیزم دوستت دارم نیوشا عسل خاله ایشالله صدساله بشی ت...
13 آبان 1391

چکاب 9ماهگی

سلام دخملی مامانو ببخش به خاطراینهمه تاخییر از دوست های خوبم ممنونم که به ما سر میزنید منو دخملی همتونودوست داریم یه دنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اولا تاخییرمن بیچاره به دلیل این هستش که دخترم  هنوز بی خوابی داره وبنده هرروز از6بیدارم تا دخملی رو تحویل مامانم بدم وبرم شرکت وقتی هم برگردم خونه تمیزکردن خونه وشام پختن وتاچشم به هم میزنم ساعت11شده ومن وهمسری البته نوبتی(1شب درمیان)از11تاهروقت که تودلت به حالمون بسوزه وبخوابی بیداریم وعملیات خوابوندن آمیتیس شروع میشه معمولا هم  1-2 بامدادمیخوابی وماصبح باجررررررررررررررررت میریم سرکار.والبته کامپیوترهم نداریم همسری برده که نرم افزارهای تعمیرات موبایش روا...
13 آبان 1391

شبانه هایت

عسلم مامانی عاشقته میپرستمت فرشته ی من دخترم این  عکس رومیزارم که وقتی بزرگ شدی ببینی مامانی فدات بشه عسلم شب ها بیدارمیشی میخوای بازی کنی ومن باهات تا5-6صبح بیدارم ووقتی میرم سرکارچرت میزنم.عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشفتم پیش فعال مامان ساعت 3:35 دقیقه بامداد ادامه عکس هاااااااااااااااااااااا     آمیتیس و دوقلوها  کیانا وکیارا       ...
21 مهر 1391

به یادماندنی ها

سلام عسل مامان قربونت بشم من تاخیر مامانی روبببخش انقدردرگیرکارشرکت وخونه وبی خوابی های شما عسلم هستم که به هیج کاری نمیرسم خدایاشکرت خداجونم شکرت فرشته ای سالم وقشنگ بهم دادی خدایاخودت کمکم کن امانت دارخوبی باشم باورم نمیشه به این زودی گذشت انگارهمین دیروز بوددخترکوچولوم به دنیااومدچقدرزودگذشت  فرشته ی قشنگم دوستت دارم. عکس هادرادامه مطالب آوا و امیرمهدی   آمیتیس وسدنا خاله نازیلا خاله نیلوفروسدنا  خاله الهه وامیرمهدی  من وآمیتیس دخترم درحال کیبورد زدن حالا دست دست دارم جاکفشی مو مرتب میکنم خووووووووووووب میووووووو میووووو من پیشی ام   ...
21 مهر 1391

چکاب 8ماهگی

دخملم نازم واسه چکاب 8ماهگی رفتیم پیشه خانم دکترنجفی خداروشکرگفت خوب وزن گرفتی ولی  درکل وزنت نسبت به تولدکمه البته600گرم.خانم دکترکه میخواست معاینه کنه مدام میخندیدی و گوشی و.. وسایله خانم دکتر رومیکشیدی. وزنت     8150     قد76   هنوزززززززززززززززز چهاردست وپانمیری دوست نداری مثله فوک خودت رومیکشی روزمین. باصدای بلندمیخندی دست زدن بلدشدی.سق میزنی با پرتاپ تففففففففف یه دونه دندون داری کاملا میشناسی اطرافیان رو. مدام میخوای بغلت کنم ومن اینکارونمیکنم که عادت نکنی. دد   ماما   م م (یعنی شیر)  ه ه ه همراه با دست وپازدن وقتی کسی رومیبینی که واسش ذوق ...
24 شهريور 1391

شبی به یادماندنی با کیان کوچولو

عسلم  دیشب خاله ساراوعمومجیدوکیان کوچولو خونه ی مابودن مامانی خیلی خوش گذشت کیان هم خیلی عسل شده دوست نداشتم خاله سارااینابرن  دلم واسشون تنگ میشه شما تالحظه ی آخربیداربودی یعنی ساعت2خوابیدی اونم باکلی غرغروگریه خیلی سعی کردیم جندتاعکس خوب بندازیم ولی باوجودشماوروجک ها ازاین بهترنمیشد.راستی خاله سارایه هدیه ی خیلی قشنگ واسه شما ویکی هم واسه من آوردن  مرسی ساراجونم.اینم چندتا عکس درادامه مطالب ...
24 شهريور 1391

اولین عروسی

دخملی من 7/6/91 عروسی ناهید جون(همکارهای شرکت)بودکلی ذوق کردم که دیگه خانوم شدی و میشه دیگه باخیال راحت رفت عروسی چشم تون روز بدنبینه از اون اولش جیغ زدی و گریه کاری تا وقتی بابایت اومددنبالمون.کلانشد عکس بندازیم چندتا عکس موقع خداحفظی انداختیم.خاله ناهید عروسیتون مباااااااارک. عکس هادرادامه مطالب ...
24 شهريور 1391