پرواز ملکوتی پدرم...
برای پدرم
چه خوش خیال است مرگ را میگویم به خیالش که تورا ازمن دورکرده...
نمیداند
جای تو امن است اینجا میان دلم....
نمیدونم چی بنویسم خسته ام از دنیای پوچ دلم گرفته کاش بودی وبغلت میکردم خدایا فشار روی قلبم نفس تنگی گریه هام فایده نداره باباجونم رفتی واسه همیشه....
من موندم و یاد تو.. 17روزشدکه نیستی بوسیدن هات دف زدن هات نگاه هات کاش شب آخردلی سیر بغلت میکردم کاش بوست میکردم ای کاش
سلام
91/2/5 صبح رفتم پارک وی مرفین وسرم خریدم خوشحال بودم دیگه دردهات تموم میشه ظهرکه رسیدم خونه باهاش تلفنی حرف زدم ناراحت من بود که خسته شدم آخ کاشکی بودی ظهرنوبت دکترداشت آمیتیس باالهه دوستم رفتیم دکترتوی هفت حوض ساراجون که قراربود1هفته بعدکیان کوچولورو به دنیا بیاره دیدم مامانم مدام زنگ میزد که بابا ازظهر3تامرفین زده ولی دردش بیشترشده به محض اینکه رسیدم بومهن باجمشیدرفتیم خونه ی بابا خیلی حالش بدبودانقدرگریه کردم که باباسرم دادکشیدکه گریه های توجیگرم رو کباب میکنه شروع کردبه وصیت واسه من گریه نکنید سیاه نپوشید...اصلا باورم نمیشدفقط گریه میکردم موقع خداحافظی حتی توصورتش نگاه نکردم که گریه هامونبینه ولی همیشه بغلش میکردم بوسش میکردم افسوووووووووووووس نمیدونستم آخرین فرصته.
صبح زودمامان زنگ زدنیوشاروگذاشتن پیش من گفتن باباحالش خیلی بدشده زنگ زدن به آمبولانس برن بیمارستان همه رفتن بیمارستان از8صبح دعامیکردم و گریه ساعت1ظهربوددیگه طاقت نداشتم جمشیدمرخصی گرفت آمیتیس روگذاشتم خونه ی مادرجمشیدرفتیم بیمارستان وقتی رسیدم بابانمیتونست حرف بزنه حتی نوشتنش هم عذابم میده ساعت12:45 یامدادمصادف باشهادت حضرت فاطمه بابای عزیزم پرکشیدو رفت ...
دنیاروسرم خراب شد
باباجونم روزشهادت حضرت فاطمه به خاک سپرده شد وچهلمین روز عروج بابا مصادف باتولدحضرت علی
خدایا همه ی سرطانی هارو شفاء بده خدایا یعنی دیگه بابام دلش دردنمیکنه خدایا راضی ام به رضای تو
فقط دلم میخوادیکبار خوابش رو ببینم دلم برات تنگ شده باباجونم.