آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

نی نی خاله سپیده

آمیتیس  زیبای  مامان  مامانی بالاخره رفتیم دیدن سپیده جون و فرشته ی کوچولوش آرتین وای خدای من  خیلی شیرین و عسل بود قربونت بشم جوجوی خاله واقعا ناز بود انقدر معصوم  بود و آروم خوابیده بود دلم میخواست بغلش کنم و از اون بوس هااااااا ازش بکنم راستشو بگم فکرکردم شاید سپیده ناراحت بشه آخه بچه ها مثل گل هستن سپیده از حالا بگم دفعه ی بعد از این خبرها نیست له و لوردش میکنم ماااااااااااااااااااااااااااااچ. شما سلم هم حسابی شیطونی کردی تمام شگل شگلات هاشون رو له کردی مردم از خجالت تا ولت میکردن تو آشپزخونه بودی انقدر که ووول میخوردی نتونستم عکس خوبی بگیرم ولی اینم بد نشد وقتی بزرگ بشیدواین عکس رو ببینید کلی کیف میکنید....
1 دی 1391

تولد صبا دختر عمه کوچولوت

تولدت تولدت تولدت مبارککککککککککککککککککککککک صبا چوچولو مامانی 24آذر تولدت صبا کوچولودخترعمه ات بود چون ماه صفربود مهمونی خودمونی بود خیلی خوش گذشت صبا هم خیلی خوشحال بودالبته بگم چندتا عکس انداختیم ولی بالاخره یکی توی عکس کج و کوله افتاده بود این عکسم نمیدونم چرا انگار داشته میسوخته به روت نیار به زور همه تو عکس خودمونو جا کردیم در ادامه مطالب اینجا آماده شدی بریم تولد صبا رو تبریک بگیم اینم عکس نیم سوز تولد ای جااااااااااااااااااااااااان قیافه صبارو ...
1 دی 1391

شیطنت

عسل مامان انقدر شیطون شدی که خدا میدونه هنوز شب ها دیرمیخوابی دلبری خوب یادگرفتی از زیر مبل ومیز باید درت بیاریم جدیدن تا ازت غافل میشم دم دسشویی میری واز همه بدتر یادگرفتی پایه ی کنسول آینه و شمعدان رو میگیری و بلند میشی خیلی خطر ناکه احتمال زیاد تا آخر هفته جمعش میکنم میزارم خونه ی مامانم به ریسکش نمی ارزه اینم چندتاعکس زیرمیز رفتی چیکار وقتی آمیتیس توی خونه با باباش تنهاس ترکوندی هااااا   ...
1 دی 1391

بازم تاخییییییییییییییییییییییییییر :(

سلام عسلم سلام دنیای مامان الهییییییییییییییییییییییییی  قربون چشم های قشنگت بشه مامان نگی مامان  بی معرفته.اولا از این چندروز بگم سیستم نداریم باززززززم  کی میشه  یه لب تاب بخرم راحت شم کلاترکیده سیستم و مودم الان تو شرکتم تند تند باید بنویسم مثلا تو شرکتisp کار میکنم اونوقت خودمون تو شرکت نت ندارم مگراینکه اینجوری شانسی وصل بشه چندتا عکس بیشتر ندارم اینجا باشه تا بعد. دخترم خیلی دوستت دارم عسلم  یه وقت هایی خیلی دلم برات میسوزه و افسوس لحظات با توبودن و بازی کردن با تو رو میخورم  الهی فدات بشم شبها نمیخوابی دوست داری بازی کنی تا دراز میکشم میای از سرو کولم میری بالا و باصدای بلند میخندی یا واسه اینکه جلب ...
11 آذر 1391

از همه جا

سلام دخمله قشنگم بالاخره بعداز 1هفته ی پرکار اومدم پای نت فقط هرازگاهی تو شرکت میرسیدم نظرات کنم صبح 3تایی رفتیم بانک من رمز اینترنتیم رو گرفتم بعد رفتیم یه بانک دیگه قسط های وام رو ریختیم  توبانک کلی سرو صدا کردی و نظر همرو به خودت  جلب میکردی و اکثرا از  لباست خوششون میومد آخه یه دست لباس خوشگل خاله ندا بازم زحمت کشیده برات بافته. عکسش رو میزارم .الان که دارم مینویسم تو و بابایت خوابیدید ناهارو بردیم بالا خوته ی خاله ندا با عزیزجون خوردیم خیلی خوش گذشت و البته هرچی کاربودبه من مبدادن به بهانه ی اینکه من میخوام لاغرتربشم البته مسخره بازی بود از شانس ما همسری سه شنبه شب تو فوتبال پاش پیچ میخوره و  ورم میکنه 4شنبه رو...
11 آذر 1391

خدایاشکرت

سلام عسلم سلام زندگی من بالاخره بعداز1هفته ی پرکارتونسنم بشینم پای نت خدا یای مهربونم شکرت خدا ازت ممنوم  امروز خاله ندا mriجدید عزیز جون رو برد به چندتا متخصص  ارتوپد و مغز و اعصاب نشون داد وهمه موافق بودن که نتیجه خیلی واضع و مشخص و خدارو شکر دیسک پاره نشده فقط مهره های دوم و سوم بیرون زدگی دارن که با تجویز 2هفته فیزیوتراپی و آب درمانی و یک سری دارو برطرف میشه ایشالله از شنبه میرم واسه فقط گرفتن واسه فیزیوتراپی.خیلی خوشحالم مامانم زندگی منه مامان جونم دوستت دارم مامان گلم بااین حالش همش نگران آمیتیس هستش که بچه رو صبح زود بیدار می کنم  میبرم خونه ی مادرشوهرم همش نگرانه که تو ماشین گریه نکنه الهی قربونت بشم مامان جونم &...
25 آبان 1391

این چندروز...

سلام سل مامان  گل دخترم این چندروز خیلی سرمون شلوغه ازاین دکتر به اون دکتر دوشنبه عزیزجون روبردم بیمارستان آراد چون از پل چوبی به اون ور طرح بود مجبورشدم ماشین روبزارم پارکینگ    ترمینال شرق واز اونجادربست بگیرم تا بیمارستان ومامان عزیزم یه کم اذیت شدالبته وقتی برمیگشتیم فهمیدم میتونستم کارت طرح بخرم وراحت باماشین تا بیمارستان بریم از ساعت8:30 توبیمارستان منتظردکترامیرجمشیدی بودیم تا ساعت 5 واقا عصبی شده بودم مامان بیچارم هم مدام ناله وگریه میکرد ازدردواقعا بیمارستان بیخودی بود فقط به خاطرتیم پزشکی شون معروف شده خلاصه ساعت5 دکتراز اتاق عمل اومدوگفت اورژانسی ام آرآی بشه   تا ساعت7گرفتاربودیم ومعلوم شد مامان عزیز...
18 آبان 1391

عکس

سیب زمینی خوردن عشقم       آمیتیس باروسری مامان بزرگ مارال دخترم دیگه عقلش میرسه اگه دستش به کنترل نرسیدچیکار بایدبکنه   ...
13 آبان 1391

عزیزجون مریض شده

سلام گلم  زیادوقت ندارم خلاصه مینویسم وتندتنداگه غلط املایی داشت ببخش الان که دارم مینویسم داری باگریه  دراتاق رومیزنی  که بیای تو پیشم ولی دروبستم نیای اونورپیش بابای اگه بیای نمیزاری بنویسم دلم واست کباب شده باباجمشیدداره سعی میکنه بخوابونت  ولی نمیشه.ساعت11رسیدیم خونه هفت تیربودیم که بنده مانتوبخرم وچیزی هم گیرم نیومد. عزیزجونم ازشنبه ی هفته ی گذشته چنان رگ سیاتیک پشت پاش گرفتهه که دیگه نمیتونه راه بره خیلی اعصابم خورده 2باربردمش متخصص ولی تاحالاخوب نشده سات5امروز هم بهش روباکسین زدم میگه بهتره ولی هنوز نمیتونه راهه بره خداکنه زود خوب بشه من دردت رو نبینم مامان جونم. آمیتیس تا سه شنبه پیش مادرشوهرم میموند هررو...
13 آبان 1391

اولین خرید زمستانی دخملم

گل دخملی دلم نیومدواسه خودمون خرید کنم ولی واسه توچیزی نخریم واست از بهار یه کاپشن ویه جین خریدیم وای که چقدرهمه چی صدبرابرشده  ولی خیلی بهت میادمبارکت باشه. عکس درادامه مطالب... ...
13 آبان 1391