عزیزجون مریض شده
سلام گلم زیادوقت ندارم خلاصه مینویسم وتندتنداگه غلط املایی داشت ببخش الان که دارم مینویسم داری باگریه دراتاق رومیزنی که بیای تو پیشم ولی دروبستم نیای اونورپیش بابای اگه بیای نمیزاری بنویسم دلم واست کباب شده باباجمشیدداره سعی میکنه بخوابونت ولی نمیشه.ساعت11رسیدیم خونه هفت تیربودیم که بنده مانتوبخرم وچیزی هم گیرم نیومد.
عزیزجونم ازشنبه ی هفته ی گذشته چنان رگ سیاتیک پشت پاش گرفتهه که دیگه نمیتونه راه بره خیلی اعصابم خورده 2باربردمش متخصص ولی تاحالاخوب نشده سات5امروز هم بهش روباکسین زدم میگه بهتره ولی هنوز نمیتونه راهه بره خداکنه زود خوب بشه من دردت رو نبینم مامان جونم.
آمیتیس تا سه شنبه پیش مادرشوهرم میموند هرروز صبح معصومه جون میادکمکم آمیتیس رو میبریم خونه مامان بزرگش آخه میترسم تو ماشین پیش من گریه کنه منمکهه بپه گریه کنه کلا حواسم پرت میشه نمیتونم رانندگی کنم.مرسی معصومه جون که کمکم میکنی.مرسی مادرشوهرخوبم ممنون بهترینم که واژه ای واسه تشکرکردن ازت پیدانکردم ماماخوبم.
خیالم ر احته خدایش هم عموهای آمیتیس مواظبش هستن ولی من خجالت میکشم خداکنه مامانم زودخوب بشه 4شنبه مرخصی گرفتم نرفتم شرکت مجدد واسه مامانم داروگرفتم رفتیم بانک توراه برگشت چون آمیتیس همراهم بود وشرکت م سرراهم به خاطر آذرجون(همکارم)که چندوقت بود میگفت دلش واسه آمیتیس تنگ شده رفتم شرکت همکارهای خوب حراست خیلی لطف داشتن و تا ماشین مارودیدن اومدن بیرون و آمیتیس رو بغل کردن بردن داخل شرکت همکارهای خوبم کلی دخملی رو تحویل گرفتن و خوردنش ناگفنه نمونه عمومسعود (حراست) یه گاز کوچولو از لپت گرفت و تا شب قرمز بوداینم عکسش:
بقیه عکس ها در ادامه مطالب ببینید
ر
آمیتیس و آقای وثاق درپست حراست
من و آمیتیس و سمیه جون