آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

عزیزجون مریض شده

1391/8/13 2:53
نویسنده : مامان سحر
1,445 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم  زیادوقت ندارم خلاصه مینویسم وتندتنداگه غلط املایی داشت ببخش الان که دارم مینویسم داری باگریه  دراتاق رومیزنی  که بیای تو پیشم ولی دروبستم نیای اونورپیش بابای اگه بیای نمیزاری بنویسم دلم واست کباب شده باباجمشیدداره سعی میکنه بخوابونت  ولی نمیشه.ساعت11رسیدیم خونه هفت تیربودیم که بنده مانتوبخرم وچیزی هم گیرم نیومد.

عزیزجونم ازشنبه ی هفته ی گذشته چنان رگ سیاتیک پشت پاش گرفتهه که دیگه نمیتونه راه بره خیلی اعصابم خورده 2باربردمش متخصص ولی تاحالاخوب نشده سات5امروز هم بهش روباکسین زدم میگه بهتره ولی هنوز نمیتونه راهه بره خداکنه زود خوب بشه من دردت رو نبینم مامان جونم.

آمیتیس تا سه شنبه پیش مادرشوهرم میموند هرروز صبح معصومه جون میادکمکم آمیتیس رو میبریم خونه مامان بزرگش آخه میترسم تو ماشین پیش من گریه کنه منمکهه بپه گریه کنه کلا حواسم پرت میشه نمیتونم رانندگی کنم.مرسی معصومه جون که کمکم میکنی.مرسی مادرشوهرخوبم ممنون بهترینم که واژه ای واسه تشکرکردن ازت پیدانکردم ماماخوبم.

خیالم  ر احته خدایش هم    عموهای آمیتیس مواظبش هستن ولی من خجالت میکشم خداکنه مامانم زودخوب بشه 4شنبه مرخصی گرفتم نرفتم شرکت مجدد واسه مامانم داروگرفتم رفتیم بانک توراه برگشت چون آمیتیس همراهم بود وشرکت م سرراهم به خاطر آذرجون(همکارم)که چندوقت بود میگفت دلش واسه  آمیتیس  تنگ شده رفتم شرکت  همکارهای خوب حراست خیلی لطف داشتن و تا ماشین مارودیدن اومدن بیرون و آمیتیس رو بغل کردن بردن داخل شرکت همکارهای خوبم کلی دخملی رو تحویل گرفتن و خوردنش ناگفنه نمونه  عمومسعود  (حراست) یه گاز کوچولو از لپت گرفت و تا شب قرمز بودآخاینم عکسش:

بقیه عکس ها در ادامه مطالب ببینید

ر

آمیتیس و آقای وثاق درپست حراست

من و آمیتیس و سمیه جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سارا
13 آبان 91 20:01
سلام عزیزم. خدا را شکر که دوباره اومدی.
به عمه جون سلام برسون خیلی ناراحت شدم فهمیدم مریض شده انشاالله هر چه زودتر سلامتیشون را به دست بیارن
فدات. آمیتیس را ببوس


سلام ساراجونم خوبی؟مرسی که به ماسرمیزنی مااااااچ
مامان نسرین
14 آبان 91 12:36
سلام سحرییییییی اومدی بالاخره چشام داشت خشک میشدااااااا هی میومدم خبری نبود ایشالله که زودتر حال مامان خوب بشه

وااااای کلی دلم برای شرکت و همتون تنگ شده دوستم

دخمله هم خیلی ناناز شده بوس محکم بکن از لپاش

اون برنامه هم با سارا در نظر داشتین که بریم آتلیه چی شد ؟


قربونت بشم حتما
مهدیه
14 آبان 91 14:11
عمه من مریض شده اونوقت این عکسارو میذاری؟
اخهههههههههههههههههههههههههههههه چه ربطی داره؟؟؟؟؟؟!!!!


دیکه ببخشید بعدا عکس مامانم رو میزارم
مامان سارا
16 آبان 91 12:11
سحر عزیزم ، نگران نباش مامان انشاا.. به زودی خوب می شه . وقتی من اومدم دفتر پردیس تو رو خدا هماهنگ کن آمیتیس چشم قشنگه بیاد شرکت منم یه حالی ببرم دیگه قضیه آتلیه و عکس از جوجه هامونم هماهنگ می کنم حتماً
مهدیه
20 آبان 91 16:30
سلام سحر جون اون موقع که اون پیام بالایی رو گذاشتم نمیدونم چرا عنوانت مریضی عمه بود ولی متنت چندتا عکس بود از دوستت و عموی امیتیس و هیچی درمورد مریضی ننوشته بودی منظورم این نبود که عکس مامانتو بذاری


وقت نداشتم 2تا پست بزارم از مامان نوشتم ادامه اون از آمیتیس نوشتم