تولدمامان
سلام بهترین هدیه زندگیم
عزیزکم امروزیعنی١٧اسفند شما٢ماه و١٧روزه که زمینی شدی ازصبح که بیدارشدم یکم ازاون گریه هاکه معلوم نیست چت شده کردی شیرخوردی خوابیدی خاله نداهم رفتهبودبازارعزیزمغازه خاله نداوبنابراین نیوشا هم خونه مابودالبته سرش به لب تاپ مامانش گرم بود به عبارتی پدرلب تاپ رودرآورد منم توی این فرصت یکم خونه روتمیزکردم که اگه شب مهمون اومدخیلی ضااااااااااااایع نباشه آخه هنوزخونه تکونی عیدنکردم قراره هفته بعدکارگربیادکمکم کلی خسته شدم اول
و بعد
وتندتندیه چیزی واسه ناهارگذاشتم باباجون هم که بااون حالش تنهامونده بودخونه عریرجون وخاله نداکه ظهراومدن یه صفایی به شمادادنیه حمام مشتی کردی وطبق معمول کلی هم گریه کردی منم یکی ازلباس هات کهقبل از سرسیسمونی واست خریده بودم نمیدونستم دخملی یاپسر واصلاتنت هم نکرده بودم رو تنت کردم البته خیلی بهت کوچیک شده.
اول بزاریه اعترافی بکنم :
دلم گرفته میدونم خیلی زشته حالاکه مامان شدم ازاین توقع هاداشته باشم ولی هرسال روزتولدم همه ی خانواده یادشون بود عزیزجون وخاله نداوعمه زیباوعموهاومامان بزرگ تادخترعمه هام ولی امسال هیچکدوم حتی یادشون هم نبود عزیزجون وخاله نداکه ظهرفهمیدن اونم بابایت زنگ زده بودداشتم باهاش حرف میزدم شنیدن بقیه هم که هنوز یادشون نیومدهساعت٨شب زن عموزهرازنگ زدوتبریک گفت.
ولی دوستهام حسابی شرمندم کردنداز٦صبح این دوستهای مهربون شروع به اس ام اس تبریک کردن:
نیلوفرجون-بابایت-ساراجون-٢تامعصومه جون ها-آزاده جون-سمانه جون-مقمیک جون-مهدیه جون-خانم دکتر(حمیده جون) والبته بانک های پارسیان-اقتصادنوین-تجارت-مهروهمراه اول دست همشون دردنکنه
خلاصه دلم خوش بود به شب که بابایت میادالبته شب قبلش منتظر بودم به قول نیوشا تولدبازی کنیم ولی بابایت رفت باشگاه تا١١وقتی هم اومدزودی خوابیدامروز کلی به خودم رسیدم
بابایت که اومدیه کیک خوشگل شکلاتی خریده بودوکادوشو همونجاجلوی دربهم دادکلی خوشحال شدم یکم باتوبازی کردوزدکانال ٣فوتباااااااااااااااااااااااال متنفرم آقاهی نشستیم گفتم الان کیک ومیاره حرفی سخنی نه خیرخبری نبودانقدردیدن فوتبال طول کشیدکه شما بیدارشدی وازون گریه هاعزیزجون وخاله نداهم باکادوهاشون اومدن خاله نداگفت تاآمیتیس آروم بشه شمع روکیک روبچینیم که بابایت گفت یادش رفته بخره ساعتم١٠منم دیگه تریپ قهرتازه قراربودشامم پیتزاسفارش بده خانومی که شماباشی گریه های شما تا١١:٣٠طول کشیدبااون اوضاع چندتاعکس انداختیم که قابل دیدن نیست اکثراکج وکوله ای و اینکه دیرشدوعزیزجون اینارفتن وبه قول نیوشا بدون تولدبازی یکم ازکیک روتوآشپزخانه بریدم که ببرن تاساعت١٢:١٥ توبغلم بودی الانم بابابایت خواب خواااااااابیداینم ازتولدمامانیت کلی کلافه شدم وضدددددددددحال خوردمولی خودمونیم یکم ازکیک روخوردم خوشمزه بودولی اینوبدون توبهترین هدیه زندگی مامانیعاشقتم.اگه بشه یکم عکس هارودرست کنم واست میزارم.