آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

تولدمامان

1390/12/18 1:27
نویسنده : مامان سحر
972 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهترین هدیه زندگیم

niniweblog.com

عزیزکم امروزیعنی١٧اسفند شما٢ماه و١٧روزه که زمینی شدی ازصبح که بیدارشدم یکم ازاون گریه هاکه معلوم نیست چت شده کردی شیرخوردی خوابیدی خاله نداهم رفتهبودبازارعزیزمغازه خاله نداوبنابراین نیوشا هم خونه مابودالبته سرش به لب تاپ مامانش گرم بود به عبارتی پدرلب تاپ رودرآورد منم توی این فرصت یکم خونه روتمیزکردم که اگه شب مهمون اومدخیلی ضااااااااااااایع نباشه آخه هنوزخونه تکونی عیدنکردم قراره هفته بعدکارگربیادکمکم کلی خسته شدم اول

niniweblog.com               و بعد                 niniweblog.com

وتندتندیه چیزی واسه ناهارگذاشتم باباجون هم که بااون حالش  تنهامونده بودخونه عریرجون وخاله نداکه ظهراومدن یه صفایی به شمادادننیشخندیه حمام مشتی کردی وطبق معمول کلی هم گریه کردی منم یکی ازلباس هات کهقبل از سرسیسمونی واست خریده بودم نمیدونستم دخملی یاپسر واصلاتنت هم نکرده بودم رو تنت کردم البته خیلی بهت کوچیک شده.

 اول بزاریه اعترافی بکنم :     

niniweblog.com

 

دلم گرفته میدونم خیلی زشته حالاکه مامان شدم ازاین توقع هاداشته باشم ولی هرسال روزتولدم همه ی خانواده یادشون بود عزیزجون وخاله نداوعمه زیباوعموهاومامان بزرگ تادخترعمه هام ولی امسال هیچکدوم حتی یادشون هم نبود عزیزجون وخاله نداکه ظهرفهمیدن اونم بابایت زنگ زده بودداشتم باهاش حرف میزدم شنیدن بقیه هم که هنوز یادشون نیومدهناراحتساعت٨شب زن عموزهرازنگ زدوتبریک گفت.

ولی دوستهام حسابی شرمندم کردنداز٦صبح این دوستهای مهربون شروع به اس ام اس تبریک کردن:

نیلوفرجون-بابایت-ساراجون-٢تامعصومه جون ها-آزاده جون-سمانه جون-مقمیک جون-مهدیه جون-خانم دکتر(حمیده جون) والبته بانک های پارسیان-اقتصادنوین-تجارت-مهروهمراه اولزبان دست همشون دردنکنهبغلماچ

خلاصه دلم خوش بود به شب که بابایت میادالبته شب قبلش منتظر بودم به قول نیوشا تولدبازی کنیم ولی بابایت رفت باشگاه تا١١وقتی هم اومدزودی خوابیدامروز کلی به خودم رسیدم

niniweblog.com

بابایت که اومدیه کیک خوشگل شکلاتی خریده بودوکادوشو همونجاجلوی دربهم دادکلی خوشحال شدم یکم باتوبازی کردوزدکانال ٣فوتباااااااااااااااااااااااال متنفرم آقاهی نشستیم گفتم الان کیک ومیاره حرفی سخنی نه خیرخبری نبودانقدردیدن فوتبال طول کشیدکه شما بیدارشدی وازون گریه هاعزیزجون وخاله نداهم باکادوهاشون اومدن خاله نداگفت تاآمیتیس آروم بشه شمع روکیک روبچینیم که بابایت گفت یادش رفته بخره ساعتم١٠قهرمنم دیگه تریپ قهرتازه قراربودشامم پیتزاسفارش بده خانومی که شماباشی گریه های شما تا١١:٣٠طول کشیدبااون اوضاع چندتاعکس انداختیم که قابل دیدن نیست اکثراکج وکوله ای و اینکه دیرشدوعزیزجون اینارفتن وبه قول نیوشا بدون تولدبازی یکم ازکیک روتوآشپزخانه بریدم که ببرن تاساعت١٢:١٥ توبغلم بودی الانم بابابایت خواب خواااااااابیدابرواینم ازتولدمامانیت کلی کلافه شدم وضدددددددددحال خوردمکلافهولی خودمونیم یکم ازکیک روخوردم خوشمزه بودخوشمزهولی اینوبدون توبهترین هدیه زندگی مامانیقلبعاشقتم.اگه بشه یکم عکس هارودرست کنم واست میزارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهدیه
19 اسفند 90 7:58
سلام سحری تولدت مبارک ببخشید من نمیدونستم تولدت چه تاریخیه بلا 11 روز از من بزرگتری خیلی دوست دارم راستی نمیاین اینجا داییت امروز از مکه میاد


سلام عزیزم مرسی دلم برات تنگ شده نه نمیتونم بیام آمیتیس خیلی اذیت میکنه به جمشیدهم این ورسال مرخصی نمیدن مامانمم که درگیر مریضی بابامو نگهداشتن نیوشا انشالله یه فرصت دیگه میایم خیلی دوست داشتم بیام به خصوص مامانم
maman nasrin
27 اسفند 90 20:57
sahar joonam tavalodet mobarak bebakhshid man nemidoonestam keye ishalah kenare shoharet va dokhmale nazet shad bashiiiiiiii boooooosssssss