بی خوابی وشب زنده داری
سلام دخملی مامانآخ که چقدردوستت دارم عسل مامانی دیروز دوشنبه صبح که بیدارشدی خیلی خانوم بودی مثل دخترهای خوب شیرتوخوردی(شیرخشک)وتوی تشک بازیت داشتی بازی میکردی نیوشا هم ازصبح پیش مابودآخه عزیزجون جایی کارداشت نمیتونست نیوشارو وببره
ظهر یکم غرغر کردی جاتوکه عوض کردم داشتی میخندیدی که یهو زدی زیرگریه گریه نگو غش و ضعف اصلا ساکت نمیشدی صدابه صدانمیرسید ازساعت1 تا3روی دستم بودی وتمام خونه رو مترکردیم بعدش دادمت بغل خاله ندا اون بیچاره هم تورو تاساعت4:30چرخوند توخونه تا وایمیستادیم دوباره جیغ و هوارشروع میشد الهی بمیرم برات نمیدونم چت شده بودخلاصه اینکه بعدازمشقت فراوان بالاخره خوابیدی
ولی فقط نیم ساعت نمیدونستم چیکارکنم تاشب که بابایت اومد رو دستم بودی واقعاخسته شده بودم خانومی که شما باشی از8:30که بابااومدخونه توبغل بابابودی تاساعت11از 11تا3:30صبح توبغل من روهوابهت شیرمیدادم خیلی شب بدی بود کلافه شده بودم بالاخره ساعت3:30خوابیدی تا5 ولی خداروشکرگریه نکردی راحت شیرخوردی خوابیدی تا8 از8تا2ظهرهم بیداربودی بازی میکردیالانم خوابیدی و من وقت کردم یه آبی به صورتم بزنمو یه چرتی زدم ولی الان هاست که بیدارشی بایدزودبرم راستی دخملم چندروزپیش رفته بودم دنبال کارهای بیمه واسه مرخصی زایمان بعدش رفتم برات یه پیراهن خریدم مبارکت باشه دخملی.این عکس هم واسه دیشبه که بعداز14ساعت خوابیدی واقعا فاجعه بود.