عذاب وجدان وشیرخشک..
سلام دخترنازم همونطورکه گفته بوم نمیدونم ازکجاشروع کنم وبگم
دختری مامانت ازلحظه تولدشما خیلی خیلی زیادشیرداشت انقدرزیادکه مجبوربودم بعدازسیرشدن تو2تاشیشه هم بدوشم بازم بدوشم بریزم دورتا دردسینه وتب ولرز نگیرم همه ی پرستارهای بیمارستان تعجب کرده بودن هر2ساعت1بارمیومدن لباسم روعوض میکردن چون تمام لباسم وملحفه زیرم ازشیرخیس میشدحتی2-3باراومدن باشیردوش برقی سینه ام روخالی کردن گفتن میدن به بچه هایی که مامانشون شیرندارن هم این موضوع خوب بودوجای شکرداشت هم بدبود چون مجبوربودم همون نیم ساعتی که میخوابیدی شیردوش به دست باشم خلاصه از درو دیوار زنگ میزدن که شنیدیم شیرت زیاده هیچکس شیرنداره و...از این حرفها حتی چندباربهم آنتی بیوتیک زدن تاازاین شدتش کم بشه این برنامه هاادامه داشت منم هیجانمیتونستم برم چون هر15دقیقه یکبارتمام وجودم ازشیرخیس میشد تااینکه جندروزی بودبابابزرگ(بابای من)حالش بدترشد باباجون سرطان روده داره خاله ندامدام میبردش دکتروآزمایش و.. خیلی ناراحت بودیم منم چون بایدازتونگهداری میکردم نمیتونستم زیادبرم خونه باباجون اینا تقریبا23 بهمن بودکه خاله نداباباجون روبرده بود سیتی اسکن وقتی برگشت خونه اومدپیش من باتمام وجودش گریه میکرد ومیگفت باباداره میمیره خیلی روزبدی بود توهم توبغلم داشتی شیرمیخوردی کلی باخاله نداگریه کردیم دکترها گفتن سرطان پیشرفت کرده وحتمابایدعمل بشه و رودشو ازشکمش بزارن بیرون توی کیسه بااین وجودکه دردخیلی زیادی داره1تا6ماه زنده میمونه مگراینکه معجزه بشه.
فرشته کوچیکم برای باباجون دعا کن که حالش خوب بشه باباجون نمیزاره عملش کنیم.نمیخواستم بگم تا بخونی وناراحت بشی ولی ازاون روزبه بعدخیلی شیرم کم شدتا2ماهگی کلاقطع شد ومجبورشیدیم بهت شیرخشک بدیم عزیزجون میگه ازاسترس شیرکم میشه مامان بزرگ(مامان بابایت)میگه انقدرکه به همه گفتیم شیرت زیاده چشم خوردی خلاصه هرچی بود الان عذاب وجدان دارم وفکرمیکنم باشیرخشک بزرگ نمیشی هرچی که هرکی گفت خوردم ولی 1قطره هم شیرندارم کاش حداقل تا5ماه خودم بهت شیرمیدام بعداز5ماهگی که برمیگردم سرکارشیرخشک میخوردی . همش فکرمیکنم مادرخوبی نیستم برات وهیچ وابستگی به من نداری هرکسی میتونه بهت شیرخشک بده
اگه میدونید چی میتونه شیرروزیادکنه بهم بگیدممنون میشم