آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

18ماهگی به روایت تصویر

آرزویم این است آرزوهایت مثل حباب نباشد   اینجاحاضرشدی بزاریمت خونهی عزیزجون من و باباییت بریم عروسی بهنازهمکارم هندوانه خوردن دخترم در بالکن معمولا کار هرشبمونه  صدای رودخانه آرامش خوبی میده     ...
31 خرداد 1392

یک سال و3اهگی تایکسال و 6ماهگی

نفس هایمان بسته به نفس های کوچکت دارد تولد سدنا دختر دوستم نیلوفر(البته همتون گریه میکردید) دریاچه شورمست(فیروزکوه) پارک شهرک سیمان(رودهن) البته کلی هنرکردم یه روزبعدازکارمستقیم رفتیم پارک دخترم قرارداره حاضرشده    آخ یادش رفته بودسشوارکنه موهاشوووووو پول تو جیبی من چی شد فقط همیییین ...
31 خرداد 1392

عذرخواهی

بی بهانه آدم که بنویسم شرمسارو خجل زده از روی دخترهمچو ماهم . سلام دنیای من الان که دارم بعداز 3ماه مینویسم نمیدونم چی بگم و ازکچاشروع کنم شرمنده عسلمم مامانی فکرنکنی یادم رفته انقدر مشغله ام زیادشده که ترجیح میدادم درکنارتوباشم وبرات وقت بزارم تا پای کامپیوتر بخوام از لحظاتی که کنارهم داریم واست خاطره بنویسم میدونم وقتی بزرگ بشی و بخوای وبلاگتو بخونی انقدر خانوم شدی که  بدونی مامان چقدر دوستت داره و چقدر دوست داشتم این روزهای کودکیت رو درکنارت باشم دخترم اگر خیلی دیر شداز روی بی اعتنایی مامانت نبود فقط بگم اندکی وقت اگر باشه اختصاص به تو داره مامانی عاشقتم. ...
31 خرداد 1392

گردش با دخملم

گل قشنگم دیروز رفتیم خونه ی پسرعموی بابایت  کلی خوش گذشت  روبه روی خونشون پارک بود و عسلم واسه اولین بار سوار سرسره شد و کلی ذوق کرده بودی و از خوشحالی جیغ مبزدی و میرفتی این ور و اونور شبشم رفتیم فرحزاد و دیزی گرفتیم انقدر سرد بود که پیچیده بودیمت  لای پتو ...
6 فروردين 1392

پارسال تا امسال

دخملی مامان  این چندوقت خیلی سرم شلوغ بود  وقت آپ کردن وبلاگتو مداشتم مامانی رو ببخش به محض اینکه تلفن خونمون رو تحویل بدن تندتند برات مبنویسم  مامانی آخرین روز کاری بردمت شرکت  نرگس و معصومه هم با نی نی هاشون اومده بودن  اینم عکسش         ادامه عکس ها اینجاااااا عشق مامان چندهفته قبل ازعید یه مهمونی دوستانه بود خونه ناهید جون خیلی خوش گذشت ازهمه مهم تر معصومه ودخمل نازش مبینا هم بودند   آمیتیس و گندم طوطی ناهید جون شیطنت دخملی تو گیرو دار  اسباب چیدن وروووووچک راحت میره بالا این تی شرت هم  خیلی وقته  گرفتم یاااااااااااااااااااااااااادم رفته...
6 فروردين 1392

سال نو مبارک

 سلام دنیای من سلام تمام زندگیم 1سال خیلی ها رفتن خیلی ها به این دنیا اومدن خندیدیم گریه کردیم ...  خدایاشکرت واسه داده هات و چیزهایی که گرفتی خدایاشکرت  خداجونم  امسال سالی پرازخوشی پرازعشق باشه خداجونم دامن اونایی که منتظرفرشته کوچولو هستن توی  امسال سبزکن ... دختر قشنگم عیدت مبارک عسلم مامانی تا آخرین لحظه تحویل سال درحال مرتب کردن خونه بودیم و اما سال تحویل امسال  دیگه بابابزرگ نیست خیلی دلم براش تنگ شده بابا جون سال نو مبارک  پدرلطف خدا برآدمیزاد پدر کانون مهر و عشق و ایمان پدر مشکل گشای خانواده پدر لطف خدا روی زمین است خوشا آنان پدر در خانه دارند  درون خانه  یک پروانه دارند.. &nb...
6 فروردين 1392

بازم تولد واین روزها...

سلام عسلم دنیای مامانی  مامانی این تاخیرهام رو پای  بی فکری مامان نزار هنوز سیستم نداریم هنوز اسباب کشی نکردیم صاحبخانه ی عزیز برای ادای حق الله رفتن خانه ی خدا درصورتی که حق الناس بلاتکلیف مونده نمیدونم چی بگم خداقبول کته زیارتشون رو فعلا که ما موندیم تا پولمون رو تحویل بگیریم و بریم1ماهه وسایلمو جمع کردم خونه ی جدید هم حاضره  ولی معلوم نیست کی بریم. دیشب 17 اسفند تولدمامانی بود هههههههه خیلی باحال بود برق  ها رفته بود تو تاربکی وسط یک عالمه جعبه من و تو ونیوشا شمع فوووت کردبم هوا خیلی سرد یود یا این برفس هم که اومدسردتر شد نمیشد بیرون رفت کلی تعریف کردیم و خندبدم ما بودیم و عزیزجون و خاله ندا.راستی 4شنبه همکارهای گلم...
18 اسفند 1391