بازم تولد واین روزها...
سلام عسلم دنیای مامانی
مامانی این تاخیرهام رو پای بی فکری مامان نزار هنوز سیستم نداریم هنوز اسباب کشی نکردیم صاحبخانه ی عزیز برای ادای حق الله رفتن خانه ی خدا درصورتی که حق الناس بلاتکلیف مونده نمیدونم چی بگم خداقبول کته زیارتشون رو فعلا که ما موندیم تا پولمون رو تحویل بگیریم و بریم1ماهه وسایلمو جمع کردم خونه ی جدید هم حاضره ولی معلوم نیست کی بریم. دیشب 17 اسفند تولدمامانی بود هههههههه خیلی باحال بود برق ها رفته بود تو تاربکی وسط یک عالمه جعبه من و تو ونیوشا شمع فوووت کردبم هوا خیلی سرد یود یا این برفس هم که اومدسردتر شد نمیشد بیرون رفت کلی تعریف کردیم و خندبدم ما بودیم و عزیزجون و خاله ندا.راستی 4شنبه همکارهای گلم واسم تو شرکت تولدگرفته بودن ممنونم ازشون به خصوص سمیه و معصومه مرسی دوست های خوبم.
احوالات دخملم :
عسل مامانی بالاخره 10 کیلوشدی راه میری و مدام میگی بابا البته با کلی ناز تازه این کلمه رو یادگرفتی یه همه میگی باااااابا شب ها هنوز دیر میخوابی خیلی یلا شدی اگه در خونه باز بمونه با تمام سرعت میری بیرون خیلی خوب اطرافیان رو میشناسی مامان قربونت یشه صدای جوجه و گربه و گاو رو درمیاری عاشق بازی کردنی غذا میخوری حتما باید به بغل دستیت هم خودت با دستهای خودت بدی حالا هرکی باشه مامانی قربونت چشم های قشنگت.ماااااااااااااااااااچ
برای دوستهام :
ازتون ممنونم که به وبلاگ ماسرمیزنید و حال مارو میپرسید ممنونم عاشقتمونیم .
برای نگین جون وآمیتیس عسله:
نگین جونم خیلی دلم برات تنگ شده چندبار بهت زنگ زدم گوشیت خاموش بود بابت هدیه خوشگلت واسه دخملم آمیتیس ممنونم دوستم هتوز عذاب وجدان دارم هدبه دخملت آمیتیس عسله رو نیاورده بودم برات دوستت دارم ماچ