آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

داستان فرود فرشته

1390/10/13 17:30
نویسنده : مامان سحر
948 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمله نازم ببخشید که انقدردیر اومدم که بنویسم تو وروجک انقدرسرگرمم کردی که واسه خودمم دیگه وقت ندارم  میخوام از روز اول واست بگم.

niniweblog.com

شب یلدا آخرین شبی بود که توی دل من بودی انقدر ذوق داشتم که تا صبح نخوابیدم ساعت4صبح با عزیزجون وخاله ندا ونیوشا وبابایی راه افتادیم به سمت بیمارستان 

niniweblog.com

  مامانی نیوشا انقدر برات خوشحال بود که شب با لباس و چکمه هاش خوابیده بود من و بابایت هم که کلی خوشحال بودیم  وقتی رسیدیم بیمارستان نذاشتن نیوشا بیادتوبخش باعزیزجون  موندن توی راه رو عزیزم نمیدونی چقدر استرس داشتم خیلی سریع برای رفتن به اتاق عمل حاضرم کردن بابایت هم تا دم اتاق عمل اومدانقدرترسیده بودم که چشم ازبابات برنمیداشتم  قلباونم ترسیده بود چون فقط بهم میخندید وحرفی نمیزد خلاصه عسل مامان وقتی بهوش اومدم  یه عالمه دردداشتم و فقط ازبابایت پرسیدم دخترمون سالمه؟خداروشکرصحیح و سالمی گلم. اون روز تابعدازظهر همه اومدن ملاقات  روزجمعه قراربودکه ترخیص بشیم ولی آقای دکترگفت چون دخمله تنبله ما شیرنمیخوره ممکنه زردیش زیادبشه البته شیشه شیرخوب میخوری  وباید 1شبه دیگه بمونیم عسلم نمیدونی چقدرگریه کردم وقتی شنیدم جوجوی ما زردی داره اززحمت های عزیزجون هم هرچقدربگم کم گفتم  اصلا نمیخوابید وتاصبح مراقب من وتوبود.

بالاخره فرشته کوچولوی ما شنبه 3دی مرخص شد دخترنازم باباییت سنگ تموم گذاشته بودهم رای من هم برای تو

خاله ندا ونیوشا هم تمام خونه رو با بادکنک

niniweblog.com

و گل های خوشگل پرکرده بودن دست همشون دردنکنه.

فرداصبح قراربودیه آزمایش خون بدی تاببینیم زردی کم شده یا نه ولی دخترم  زردی شده بود15ودکترگفت سریع بایدببریمت بیمارستان مامانی  انقدر برات گریه کردم  با بابایی بردیمت بیمارستان و2شب بستری شدی الهی بمیرم برات گذاشته بودنت توی دستگاه وهرچندساعت1باربایدجهت خوابیدنت راتغییرمیدادم حاله خودمم خیلی بدبودولی مامانی به خاطرتوهمه چی روتحمل میکنه.

آمیتیسم ناگفته نمونه باباییت هم کلی غصه خوردو دلش نمی اومد من وتورو بزاره توبیمارستان وبره توی چشماش پرازاشک شده بود.خیلی این چندروز سخت بود عزیزیم  خداروشکردکترگفت خیلی بهترشدی ولی بازم باید20روزت که شد ببریمت آزمایش الهی قربون دستهای کوچولوت .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

dp
13 دی 90 19:07
سلام . ملیسا خانم ما درسته که نمی تونه خودش بنویسه و از شما دعوت کنه ، اما بنده از طرف این فرشته آسمونی از شما عزیز ، دعوت می کنم کلبه مجازی ملیسا جوون رو منور کنید . خیلی خوشحال میشم تا از خودتون هم یک یادگاری برای دخترم به یادگار بزارید . منتظرتون هستیم .


سلام حتما عزیزم باورکن اصلا وقت نمیکنم خوشحال میشم به وبلاگتون سربزنم
نارینه
14 دی 90 0:07
عزیزم ... میدونم چه حالی داشتی ... مامانا و باباها همیشه و هر لحظه دلواپسی دارن ... مراقب خودت باش گلم