آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

دیدن دوست های مامانی(1)

آمیتیس مامانی چهارشنبه 09/09/90 همکارها ودوست های من اومدن دیدنم خیلی دلم براشون تنگ شده دستشون دردنکنه دخملم خاله ها خیلی زحمت کشیدن آخه همگی مرخصی گرفته بودن هوا هم خیلی سرده آمیتیسم 2تا از خاله ها (خاله نسرین و خاله سارا ) هم مثل من توراهی دارند نی نی هردوتاشونم پسمله دیگه خیلی باید حواسمون رو جمع کنیم آخه ما دخمل داریم اتفاقا خاله سارا دیروز فهمیده نی نی توی دلش پسره یه عالمه زیاد بهش تبریک میگم. عسلم خاله ها خیلی زحمت کشیدن واست یه عالمه کادو های خوشگل آوردن هنوز به دنیا نیومدی کلی چیزهای خوشگل برات جمع شده عکس هاشون رو میزارم  که وقتی بزرگ شدی ببینی.چندعکس انداختم میزارم که ببینی. اونی که ازهمه چاقالوتره منم وسطی خاله نس...
11 آذر 1390

یه سرهمی خوشگل واسه دخملم

سلام عسل مامانی الهی قربونت لگدزدن هات بشم که نمیزاری مامان بخوابه.خیلی دوست دارم ببینم چه شکلی شدی خانم دکتر یه سونو سه بعدی نوشته برات که ٢٠آذر میریم فکرکنم حسابی بزرگ شدی و جات تنگ شده آخه باتکون خوردن هات دردم میاد. راستی خاله ندا یه سرهمی خوشگل برات بافته دستش دردنکنه.       ...
11 آذر 1390

وقت تنها بودن ما هم رسید

سلام عسل مامانی خیلی دوستت دارم  دخمله مامانی بالاخره من و تو هم استراحت میکنیم و قراره این ١ماه آخر رو کلی باهمدیگه خوش بگذرونیم مامانی مرخصی گرفته و تا٧ماه دیگه نمیرم سرکار امروز ازصبح دنبال کارهای بیمه و تاییدیه مرخصی بودم بارون شدیدی هم میاد تو وروجک مامان هم همش شیطونی میکردی و بالا و پایین میرفتی وازاونجایی که مامانی حسابی چاق شده شکمم همش ازچتر میموند بیرون ویکم بارون میخورد روت البته خیلی دلم برای همکارام ودوست هام (پارس آنلاین)تنگ میشه ولی واقعارفتن به سرکاربرام سخت شده میدونی چیه عسلم توی شرکت ٣تادیگه از همکارام هم تو دلشون نی نی دارن خیلی دلم تنگ شده براشون خاله سارا که هنوز معلون نیست نی نی دخترداره یا پسر خودش ع...
29 آبان 1390

سیسمونی آمیتیس مامان

   سلام دخمله نازم اگه بدونی مامانی چقدردوستت داره  اینهمه ه ه ه ه  آمیتیس خوشگلم دیگه اتاق شما حاضرشد ولی خیلی کوچولو وتنگه انشالله خونه بزرگترکه بریم بهترمیشه وسایلت رو چید. چندتا از لباس ها و وسایلتو میزارم که بعدا ببینی  نازملباس های دخترم       وسایل کمدت و اسباب بازی هات           پتوها و رخت خواب دخملم کهنه نم گیر-پیش بند-بالشت شیردهی و زیراندازتعویض و پیشبندهای یکبارمصرف لباس های خونگی دخملم &nbs...
29 آبان 1390

انتخاب اسم...

سلام دخمله قشنگه مامان  دوستت داريم  يه عاااامه ببخشیدمامانی چندروزیه سرش شلوغه وقت نمیکردم برات چیزی بنویسم دخملم بالاخره تونستیم برات یه اسم خوجیل  پیداکنیم البته اینو بگم با باباجمشیدت کلی حرف زدم  آخه بابایی دوست داره اسم شما رو بزاریم آسناد  ولی من دوست دارم بزاریم  آمیتیس . اینم من و باباجمشیدتیم که داریم توی سرهم میزنیم واسه انتخاب اسم                  و بالاخره          مامانی موفق شد  آمیتیس   مامانی شدی. آسناد :       بلند...
14 آبان 1390

نگرانی

سلام دختر گلم مامانی خیلی دوستت داره  ٣روز بود اصلا تکون نمیخوردی خبری ازت نبودفشارکارمم خیلی زیاد بود بالاخره تصمیم گرفتم یه سونوگرافی برم  عزیزجونت(مامان من)روزی ٣-٤بارزنگ میزد حالت رو میپرسید با سمانه جون(دوست وهمکارم)رفتیم سونو تو نوبت بودیم که باباجمشیدت هم اومد وروجک مامان دکتر گفت جهت نی نی عوض شده سرت اومده پایین پاهات بالا واسه اینه که مامان ضربه هاتو احساس نمیکرد خیالم راحت شد.خدارو شکر که مشکلی نبود دخملم اینو بدون منو بابات عااااااشق همدیگه ایم توام از همه چی توی دنیا واسم بیشتر ارزش داری. دوستت دااااااااااااااااااااااااااااااارم     ...
30 مهر 1390

نیوشاجونم تولدت مبااارک

سلام دوباره به زیباترین دختردنیا دخترمامانی امشب٢٤مهرتولدنیوشا(دخترخاله ات)نیوشا خیلی خیلی دوستت داره همیشه هم بهت میگه آجی پس بیا باهم به آجی نیوشات تولدشو تبریک بگیم نیوشا٤سالش تموم میشه میره توی٥سال نیوشا جووون تولدت مبارک عزیزم ...
24 مهر 1390

سالگردعروسی

سلام عسلم خوبی پس کی میای دخملم مامانی خسته شددیگه میدونی چیه ٣روز پیش ٢٠مهر سالگردعروسی من و باباجمشیدت بود من وبابایت ٢٠مهر٨٧  عروسی کردیم امسال با سال های دیگه خیلی فرق میکرد چون دخمله نازوعسلی مثل تو توی دل مامانشه  خیلی تو وبابایت رو دوست دارم وسالگرد ازدواجمون رو به جمشیدم تبریک میگم امیدوارم از هدیه ی کوچیکی که بهش دادم خوشش بیاد ...
24 مهر 1390

خریدسیسمونی

سلام دوباره به همه ی زندگیم دخترنازم  هنوز مامانی وقت نکرده سیسمونی کامل بخره برات فقط چنددست لباس گرفتم بابابزرگ(بابای من)به دوستش سفارش کرده یه سرویس خوشگل تخت وکمدو بوفه برات درست کنن اگه خدابخواد تاهفته ی دیگه آماده میشه فردا من وساراجون(هم دوست مامانیه هم سوپروایزر) باهم میریم خرید البته واسه خودمون بعدازناهارهم با باباجمشیدت میریم که همه ی همه ی وسایلتوبخریم آخه خاله ندات خودش مغازه نداره وقت نمیکنه بره خرید عزیزجون(مامان من) هم نیوشا رونگه میداره بابابزرگ(بابای من)که مریضه نمیتونه ازخونه بیادبیرون پس من و بابایت به سلیقه ی خودمون واست چیزای خووووجل میخریم باجی؟؟؟ هروقت همشون آماده شدعکس هاشومیزارم برات عسلم   &nbs...
18 مهر 1390