آمیتیس و سرماخوردگی...
سلام عسل مامان الهی مامان فدات بشه دخمله نازم شما الان 1ماه و19 روزه که فرشته زمینی شدی دخمله قشنگم جمعه ای که گذشت واسه اولین بار اومدیم حاضرشیم بریم مهمونی انقدرکه من تو خونه موندم و جایی نمیرم صدای همه دراومده حتی خونه ی خاله ندا که طبقه بالای خونه ی خودمون هستش هم نمیرم مامانی همش کلافه ام دوست دارم هرچه سریع تر به هیکل قبل از بارداری برگردم دروغ نگم یه وقت هایی گریه هم میکنمخلاصه راضی شدم و رفتیم خونه ی مامان بزرگ(مامان بابا)عمو ها وعمه زیبا خیلی ذوق کردن برات ولی به خاطر صبا دخترعمه ت زیادنمی تونستن بغلت کنن آخه کوچولوهه ممکنه حسادت کنه خیلی خانوم بودی اصلا اذیت نکردی ولی عسل مامان از وقتی برگشتیم همش ناله میکردی و درست نمیتونستی نفس بکشی تا 2روزپیش که تا صبح گریه کردی و شیرنخوردی بابایت سرکاربود عزیزجون و خاله ندا هم دنبال کارهای بیمارستان بابابزرگ(بابای من)بودن آخه بابابزرگ خیلی مریضه بعدا برات مفصل میگم مجبور شدم مزاحم عمو احدبشم اومد مارو برد دکتر آقای دکترخوش نیک گفت سرماخوردی و چون خیلی کوچولویی تا عید نبایدازخونه بیاریمت بیرون یا مهمونی بریم.الهی بمیرم برات بااینکه دارو و قطره بهت میدم بازم خوب نمیتونی نفس بکشی و شیربخوری.
اینم یه عکس ازوقتی عزیزجون مدام تورو تکون میداد تا خوابت رفت.