آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

وقت تنها بودن ما هم رسید

سلام عسل مامانی خیلی دوستت دارم  دخمله مامانی بالاخره من و تو هم استراحت میکنیم و قراره این ١ماه آخر رو کلی باهمدیگه خوش بگذرونیم مامانی مرخصی گرفته و تا٧ماه دیگه نمیرم سرکار امروز ازصبح دنبال کارهای بیمه و تاییدیه مرخصی بودم بارون شدیدی هم میاد تو وروجک مامان هم همش شیطونی میکردی و بالا و پایین میرفتی وازاونجایی که مامانی حسابی چاق شده شکمم همش ازچتر میموند بیرون ویکم بارون میخورد روت البته خیلی دلم برای همکارام ودوست هام (پارس آنلاین)تنگ میشه ولی واقعارفتن به سرکاربرام سخت شده میدونی چیه عسلم توی شرکت ٣تادیگه از همکارام هم تو دلشون نی نی دارن خیلی دلم تنگ شده براشون خاله سارا که هنوز معلون نیست نی نی دخترداره یا پسر خودش ع...
29 آبان 1390

سیسمونی آمیتیس مامان

   سلام دخمله نازم اگه بدونی مامانی چقدردوستت داره  اینهمه ه ه ه ه  آمیتیس خوشگلم دیگه اتاق شما حاضرشد ولی خیلی کوچولو وتنگه انشالله خونه بزرگترکه بریم بهترمیشه وسایلت رو چید. چندتا از لباس ها و وسایلتو میزارم که بعدا ببینی  نازملباس های دخترم       وسایل کمدت و اسباب بازی هات           پتوها و رخت خواب دخملم کهنه نم گیر-پیش بند-بالشت شیردهی و زیراندازتعویض و پیشبندهای یکبارمصرف لباس های خونگی دخملم &nbs...
29 آبان 1390

انتخاب اسم...

سلام دخمله قشنگه مامان  دوستت داريم  يه عاااامه ببخشیدمامانی چندروزیه سرش شلوغه وقت نمیکردم برات چیزی بنویسم دخملم بالاخره تونستیم برات یه اسم خوجیل  پیداکنیم البته اینو بگم با باباجمشیدت کلی حرف زدم  آخه بابایی دوست داره اسم شما رو بزاریم آسناد  ولی من دوست دارم بزاریم  آمیتیس . اینم من و باباجمشیدتیم که داریم توی سرهم میزنیم واسه انتخاب اسم                  و بالاخره          مامانی موفق شد  آمیتیس   مامانی شدی. آسناد :       بلند...
14 آبان 1390

نگرانی

سلام دختر گلم مامانی خیلی دوستت داره  ٣روز بود اصلا تکون نمیخوردی خبری ازت نبودفشارکارمم خیلی زیاد بود بالاخره تصمیم گرفتم یه سونوگرافی برم  عزیزجونت(مامان من)روزی ٣-٤بارزنگ میزد حالت رو میپرسید با سمانه جون(دوست وهمکارم)رفتیم سونو تو نوبت بودیم که باباجمشیدت هم اومد وروجک مامان دکتر گفت جهت نی نی عوض شده سرت اومده پایین پاهات بالا واسه اینه که مامان ضربه هاتو احساس نمیکرد خیالم راحت شد.خدارو شکر که مشکلی نبود دخملم اینو بدون منو بابات عااااااشق همدیگه ایم توام از همه چی توی دنیا واسم بیشتر ارزش داری. دوستت دااااااااااااااااااااااااااااااارم     ...
30 مهر 1390

نیوشاجونم تولدت مبااارک

سلام دوباره به زیباترین دختردنیا دخترمامانی امشب٢٤مهرتولدنیوشا(دخترخاله ات)نیوشا خیلی خیلی دوستت داره همیشه هم بهت میگه آجی پس بیا باهم به آجی نیوشات تولدشو تبریک بگیم نیوشا٤سالش تموم میشه میره توی٥سال نیوشا جووون تولدت مبارک عزیزم ...
24 مهر 1390

سالگردعروسی

سلام عسلم خوبی پس کی میای دخملم مامانی خسته شددیگه میدونی چیه ٣روز پیش ٢٠مهر سالگردعروسی من و باباجمشیدت بود من وبابایت ٢٠مهر٨٧  عروسی کردیم امسال با سال های دیگه خیلی فرق میکرد چون دخمله نازوعسلی مثل تو توی دل مامانشه  خیلی تو وبابایت رو دوست دارم وسالگرد ازدواجمون رو به جمشیدم تبریک میگم امیدوارم از هدیه ی کوچیکی که بهش دادم خوشش بیاد ...
24 مهر 1390

خریدسیسمونی

سلام دوباره به همه ی زندگیم دخترنازم  هنوز مامانی وقت نکرده سیسمونی کامل بخره برات فقط چنددست لباس گرفتم بابابزرگ(بابای من)به دوستش سفارش کرده یه سرویس خوشگل تخت وکمدو بوفه برات درست کنن اگه خدابخواد تاهفته ی دیگه آماده میشه فردا من وساراجون(هم دوست مامانیه هم سوپروایزر) باهم میریم خرید البته واسه خودمون بعدازناهارهم با باباجمشیدت میریم که همه ی همه ی وسایلتوبخریم آخه خاله ندات خودش مغازه نداره وقت نمیکنه بره خرید عزیزجون(مامان من) هم نیوشا رونگه میداره بابابزرگ(بابای من)که مریضه نمیتونه ازخونه بیادبیرون پس من و بابایت به سلیقه ی خودمون واست چیزای خووووجل میخریم باجی؟؟؟ هروقت همشون آماده شدعکس هاشومیزارم برات عسلم   &nbs...
18 مهر 1390

28هفتگی وسکسکه ی دخملم

سلام عسلم دلم برات یه ذره شده خانمی باباباجمشیدت  رفتم سونوگرافی ماشالله انقدربزرگ شدی که دیگه توی مانیتور سونوگرافی جانمیشدی الان ٢٨ هفته شده که توی دل مامانی ١٢٠٠گرم شدی ٣٤ هم قد ولی هنوز سرت بزرگه میکن ازهفته٣٣-٣٤ تازه حالت طبیعی میشه آخ که چقدردوستت دارم  اینم یه عکس ازصورت شما دخترگلم وقتی توی سرکار زیادمیشینم همش یه صدای میشنوم توی دلم خانم دکتر میگفت صدای سکسکه ی  شماست کوچولوی نازنازی آخه سکسکه هم بلدی  !!   اینم عکس دخترم ...
18 مهر 1390

7ماهگی مبارک

سلام دخمله مامان ٧ماهگیت مبارک امروز رفتی توی ٧ماه کم کم داری بزرگ میشی عسلم ضربه هاتم محکم ترشده بیدارم میکنی امروز با بابایت رفتیم آزمایش دادم مربوط به٧ماهگی میشد یه سونوگرافی هم دارم ولی شنبه میرم . میدونی چیه گلم احتمالا توداری یکی ازکارهای زیرو میکنی خوب دختری که مامانش اینهمه کار میکنه نمیتونه آرم بگیره میگی نه نگاه کن                                                      ...
14 مهر 1390

يه حركت جانانه واسه بابايي

  سلام دخمله گلم جات كه تنگ نيست عسلم ديروز خيلي شيرين كاري ميكردي انقدرمحكم ضربه ميزدي كه لباسم تكون ميخورد چيكارميكني ماماني اون تو؟ دخملي ديروز باباجمشيدت واسه اولين بارلگدزدنت رو كف دستش احساس كرد انقدرخوشحال شده  بود كه داشت حسوديم ميشد راستي دخترم مامان بزرگت(مامانه بابا جمشيدت)واست ازمشهد2تا لباس خوجله صورتي خريده دستشون دردنكنه عزيزجون(مامان من) برات يه هزازپا رنگ رنگي خريده دست 2تا ماماني هم دردنكنه. ...
9 مهر 1390