آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

مهمانی خانه خاله نیلوفر

سلام نفسسسسسسسسسسسسس آخ که چقدردوستت دارم عسلم مامانی قربونت بشه  چندروزی بود نازیلا جون وخواهرش نیلوفرجون دعوتمون کرده بودن خونشون البته هرباربه یه علتی کنسل میشد مامانی سدنا کوچولو دخترخاله نیلوفر٤ماهه به دنیا اومده وماهم هنوز نرفتیم دیدنش . قراربود خاله الهه و امیرمهدی کوچولوهم بیان ولی بابای خاله الهه سکته کرد و بیمارستان بستری شد وخاله  اله نتونست بیاد ایشالله حال پدرش خوب بشه وخدا روشکر پیگرکه شدم بهترشده بود . مامانی سدنا کوچولو برخلاف تو وروجک خیلی آروم بود یعنی همش خواب بود این عکس هارو هم باکلی زحمت گرفتیم  غر نزنیدهاااااااااااااااا   عکس ها درادامه مطالب... ...
28 مرداد 1391

سوغاتی های مامان بزرگ مارال ازتبریز

آمیتیس خانم این چندوقت حسابی خوش به حالت شده مامان مارال(مامان بابایت)رفته بودن دیدن مامان بزرگ باباجمشیدت تبریز آخه تصادف کرده بودن ایشالله که زودترحالشون خوب بشه. وسوغاتی بنده وجنابعالی محفوظه دست مامانی دردنکنه. دستت دردنکنه مامانی مامان بزرگ مارال یه بلوز خوشگلم واسه من آوردن دستش دردنکنه. ...
28 مرداد 1391

مهمونی خانه خاله سارا

سلااااااااااااااام عشق مامان خدایاشکرت به خاطراین گلی که به مادادی عسلم پنجشنبه پیش من وتو وبابایت دعوت شدیم خونه ی خاله سارا وکلی توزحمت افتادن دست خاله ساراوعمومجیددردنکنه.خیلی خوش گذشت شماهم دخترخوبی بودی .مامانی کیان جونم خیلی جیگرشده قربونش بشم.   بقیه عکس هادرادامه مطااااااااااالب   ...
25 مرداد 1391

مهمونی خونه ی خاله سپیده

عسلم من وخاله سمیه رفتیم دیدن خاله سپیده دخملی وسایل آرتین کوچولوخیلی خوشگل بود مبارکش باشه آرتین کوچولوهم کمتراز1ماه دیگه به دنیا میاد.مامنتظرتیم آرتین جوووووووووووونم اینم یه عکس ازاون روز البته از وبلاگ آرتین جونم کپی کردم ببخشیدسپیده جونم آخه دوربین نبرده بودم   ...
25 مرداد 1391

عکس های آتلیه

مامانی  شب نیمه شعبان با بابایی بردیمت آتلیه که ازت عکس بندازیم  ساعت ١٠شب نوبت داشتیم وساعت١٢:٣٠ ازاونجا اومدیم بیرون  حسابی  گریه کردی الهی  مامان فدات بشه نمیدونم چرا گریه میکردی میترسیدی خیلی اذیت شدی. ولی ارزشش رو داشت عکس هات خیلی قشنگ شد.   بقیه عکس ها اینجاااااااااااااا ...
20 مرداد 1391

6ماهگی

آمیتیس مامان بازم سلام عسلم با مشغله ی زیادی که این ماه داشتم با ١هفته تاخییر بردمت دکتر وااای اول از واکسنت بگم خیلی بد بود حسابی اذیت شدی ولی درعوض تا١سالگی دیگه واکسن نداری بعداز١هفته بردمت پیش خانم دکترنجفی خانم دکتر گفت خیلی کم وزن اضافه کردی آخه کم شیرمیخوری و میشه گفت اصلا نمیخوابی خیلی نگرانتم مامانی شربت روی تجویز کرد خانم دکتر گفت اگه تا ماه بعد بازم به این روال رشد کنی آزمایش مینویسه واست.طبق گفته خانم دکتر: وزن  :   ٧١٠٠ قد   :      ٦٥ پییییییییییییییییش فعال فرمودن هشیاری شما بیش اندازه است وپیش فعال تشریف دارید هیچ کاری هم نمیشه کرد جز شب تا صبح باهات بازی کنیم ...
20 مرداد 1391

عذرخواهی از دخترم

سلام زندگی مامان مامانی رو ببخش واسه تاخیری که داشتم یه وقت فکرنکنی مامان یادش رفته بوده ها خیلی سرم شلوغ بوداین چندوقت درضمن شماعسله مامان هم وقتی واسه آپ کردن وبلاگ نمیذاشتی با گریه های شبانه ولی مامانی عااااااااااااشقته مامانی با دست پر اومده اصلا نمیدونم ازکجا شروع کنم اول مامانی رو ببخش تا بریم سر اصل مطلب. ...
20 مرداد 1391

تاخیر....

سلام به همه ی دوست های خوبم که لطف داشتید وبه سرمیزدید انقدر خبردارم که نمیدونم ازکجابنویسم علت تاخیرگرفتاری  کار و شیطونی آمیتیس خانوم و نداشتن  اینترنت اگه خدا بخواد از هفته ی بهد دیگه به روز میشه وبلاگ دخملم الانم سرکارم دخملم نمیتونم زیاد بنویسم . زودی برمیگردم ......
3 مرداد 1391

اولین روز کاری بعد6ماه

سلام دخمل مامانی عسلم امروزشما5ماه و26روزته  دخترم مامانی یک هفته پیش بر گشت سر کار کار خیلی خوبه ولی دلم واست تنگ می شه .ار 7 صبح تا 5 عصر پیش عزیز جونی با وجود اذیتهایی که می کنی عزیزجون انقدر دوستت داره که با جونو دل نگهت می داره .دست عزیز جون درد نکنه.اولین روز کاری بردمت شرکت (پارس انلاین) یعنی خاله ندا اوردتت همکارام و دوستام حسابی ازت استقبال کردن تو هم کلی دلبری کردی.انقدر شیتونی می کردی با زحمت ازت عکس گرفتم.خاله های مهربونم یه عالمه ازت عکس گرفتند.   ...
26 خرداد 1391