آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

این چندروز...

سلام سل مامان  گل دخترم این چندروز خیلی سرمون شلوغه ازاین دکتر به اون دکتر دوشنبه عزیزجون روبردم بیمارستان آراد چون از پل چوبی به اون ور طرح بود مجبورشدم ماشین روبزارم پارکینگ    ترمینال شرق واز اونجادربست بگیرم تا بیمارستان ومامان عزیزم یه کم اذیت شدالبته وقتی برمیگشتیم فهمیدم میتونستم کارت طرح بخرم وراحت باماشین تا بیمارستان بریم از ساعت8:30 توبیمارستان منتظردکترامیرجمشیدی بودیم تا ساعت 5 واقا عصبی شده بودم مامان بیچارم هم مدام ناله وگریه میکرد ازدردواقعا بیمارستان بیخودی بود فقط به خاطرتیم پزشکی شون معروف شده خلاصه ساعت5 دکتراز اتاق عمل اومدوگفت اورژانسی ام آرآی بشه   تا ساعت7گرفتاربودیم ومعلوم شد مامان عزیز...
18 آبان 1391

عکس

سیب زمینی خوردن عشقم       آمیتیس باروسری مامان بزرگ مارال دخترم دیگه عقلش میرسه اگه دستش به کنترل نرسیدچیکار بایدبکنه   ...
13 آبان 1391

عزیزجون مریض شده

سلام گلم  زیادوقت ندارم خلاصه مینویسم وتندتنداگه غلط املایی داشت ببخش الان که دارم مینویسم داری باگریه  دراتاق رومیزنی  که بیای تو پیشم ولی دروبستم نیای اونورپیش بابای اگه بیای نمیزاری بنویسم دلم واست کباب شده باباجمشیدداره سعی میکنه بخوابونت  ولی نمیشه.ساعت11رسیدیم خونه هفت تیربودیم که بنده مانتوبخرم وچیزی هم گیرم نیومد. عزیزجونم ازشنبه ی هفته ی گذشته چنان رگ سیاتیک پشت پاش گرفتهه که دیگه نمیتونه راه بره خیلی اعصابم خورده 2باربردمش متخصص ولی تاحالاخوب نشده سات5امروز هم بهش روباکسین زدم میگه بهتره ولی هنوز نمیتونه راهه بره خداکنه زود خوب بشه من دردت رو نبینم مامان جونم. آمیتیس تا سه شنبه پیش مادرشوهرم میموند هررو...
13 آبان 1391

اولین خرید زمستانی دخملم

گل دخملی دلم نیومدواسه خودمون خرید کنم ولی واسه توچیزی نخریم واست از بهار یه کاپشن ویه جین خریدیم وای که چقدرهمه چی صدبرابرشده  ولی خیلی بهت میادمبارکت باشه. عکس درادامه مطالب... ...
13 آبان 1391

چکاب10 ماهگی

عسلم عشقم زندگی مامان این ماه انقدرگرفتاربودیم که دیرتررفتیم واسه چکاب خداروشکرهمه چی خوب بود وباید2ماه دیگه بریم. وزن    8650 قد    73 وضعیت وحرکات دخملم: کاملا اطرافیان رومیشناسی  معصومه جون(همکارمن)رووقتی میبینی ذوق میکنی وتوبغلش خوشحالی 4تا دندون داری 2تا بالاوپایین سرپا می ایستی وکوچولوکوچولو راه میری هنوز خبری از حرف زدن نیست همون قبلی ها(م م-دد-ب ب-نه-) بای بای- باشنیدن آهنگ نانای میکنی-غذایی رو دوست نداشته باشی با دستت پس میزنی توخیابون که راه میریم مدامم لپت رو میکشن یا میگن میشه یه دقیقه بغلش کنیم چپ وراست هم میگن یه چشم هایی داره واسش اسپنددودکنید. درنهایت شیطنتی که داری خیلی ...
13 آبان 1391

ضربه های فنی در1ماه اخیر

آمیتیس  مامان تا ازت غافل میشم یه بلایی سرخودت میاری البته این یکی تقصیرمن بودتازه از حمام اومده بودی وخونه سردبودشوفاژهاجواب نمیده بابایی قراره آخرهفته بخاری رووصل کنه جوراب کردم پاهات وشما لیز خوردی رو سرامیک الهی مامان بمیره برات دندونت رفت تولب بالات ویه عالمه خون اومد  یه باردیگه هم خوردی لبه ی پله یآشپزخانه ودوباره همینجوری شددیگه راه آشپزخانه رو بستم با میز وصندلی خودمم به زور ردمیشم. چندروزپیشم خونه ی عمه زیبات بودیم جلوی میزتلوزیون ایستاده بودی که یه دفعه به پشت افتادی زمیت صبا(دخترعمه ی آمیتیس)پرتت کردزمین خیلی دوستت داره ها ولی خوب 3سالشه  انقدر گریه کردی که اومدیم خونه مامان فدات به. اینم عکس عسلم بعدحمام عاش...
13 آبان 1391

درد دل آمیتیس با دوست های وبلاگیش

سلام دوست های خوبم من گله دارم از دست این مامان و بابای بد اولا که همش میگن من دختربدی هستم شیطونم جیغ جیغوام کوجولوتراز بقیه ام دوما که ازصبح تاشب منو میزارن پیش عزیزن جون ومیرن شب میان البته به من خیلی خوش میگذره ولی هی زنگ میزن به عزیزجونم میگن اگه آمیتیس خواست بخوابه نزاری هااااااا اونوقت شب نمیخوابه. سوما که وقتی ازسرکارمیان انقدرمحکم بوسم میکنن که گریه ام درمیادبدشم این مامان سحر میره توآشپزخانه وراه منم با میزوصندلی هامیبنده که نرم پیشش تازه همش با باباجمشید میگن کاش آمیتیس زود بخوابه امروز توشرکت چرت میزدم و از این حرفها چهارما که تا میام به یه چیزی دست بزنم یدفعه یکی یه پای منومیگیری میکشه سرجام پنجما که خوب دوست...
13 آبان 1391

سالگردازدواج من وبابایت وتولدآجی نیوشا

دخملی مامان  امسال  باسالهای قبل فرق داشت باورم نمیشه انقدرزود5سال گذشت عسلم21مهرسالگردعروسی مابودولی جون دقیقا همون روز عروسی دعوت بودیم حتی وقت نشدبهم کادوهامون روبدیم 24 مهرم تولدنیوشا(دخترخاله آمیتیس)بودکه همه چی باهم شد نیوشا میخواست بره آتلیه بندازه ولی ازاونجایی که عاشقه شماست باکلی گریه که بایدتوهم باهاش باشی رفت واسه عکس های  تولدحاضرشدحتما میزارم تو وبلاگت.توهم خیلی نیوشارودوست داری.مامانی جای بابابزرگ(بابای من)خیلی خالی بودنمیدونم چراولی بعدرفتن بابام دیگه مثل قبل حال وحوصله ندارم دیگه باچیزی خوشحال نمیشم مثل قبل خیلی دوستت دارم باباجونم. همسرعزیزم دوستت دارم نیوشا عسل خاله ایشالله صدساله بشی ت...
13 آبان 1391

چکاب 9ماهگی

سلام دخملی مامانو ببخش به خاطراینهمه تاخییر از دوست های خوبم ممنونم که به ما سر میزنید منو دخملی همتونودوست داریم یه دنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اولا تاخییرمن بیچاره به دلیل این هستش که دخترم  هنوز بی خوابی داره وبنده هرروز از6بیدارم تا دخملی رو تحویل مامانم بدم وبرم شرکت وقتی هم برگردم خونه تمیزکردن خونه وشام پختن وتاچشم به هم میزنم ساعت11شده ومن وهمسری البته نوبتی(1شب درمیان)از11تاهروقت که تودلت به حالمون بسوزه وبخوابی بیداریم وعملیات خوابوندن آمیتیس شروع میشه معمولا هم  1-2 بامدادمیخوابی وماصبح باجررررررررررررررررت میریم سرکار.والبته کامپیوترهم نداریم همسری برده که نرم افزارهای تعمیرات موبایش روا...
13 آبان 1391